تفاوت روانپزشک، روانشناس و مشاور

You are currently viewing تفاوت روانپزشک، روانشناس و مشاور
Brain complexity. Conceptual computer artwork of a slice through a brain represented as a complex maze, with a question mark at its centre. This could represent the complex structure of the human brain and the difficulty involved in finding the solution to how it works.

تفاوت روانپزشک، روانشناس و مشاور

   مغز انسان پیچیده‌ترین سیستمی است که تاکنون شناخته شده و به طبع آن ساختار روانی هم پیچیدگی زیادی دارد. کلمه«روان» به معنای نرم‌افزاری است که روی سخت‌افزار مغز سوار است.

به همین دلیل استفاده از اصطلاح«بیماری روحی» صحیح نیست. روح موضوع مذهب است نه علم و چیزی مستقل از جسم تعریف شده، در حالی که روان کاملاً وابسته به بدن و مخصوصاً دستگاه عصبی و مغز است.

هرگونه نقص در عملکرد فیزیولوژیک بدن و مغز، می‌تواند به شکل نابهنجاری‌های روانی خود را بروز دهد.

روانپزشکی شاخه‌ای از پزشکی است که سعی دارد با بررسی ساز و کار مغز و بدن، رابطه بین مشکلات روانی و ریشه فیزیولوژیک آنها را بشناسد و از این شناخت برای درمان اختلالات روانی استفاده کند. رایج‌ترین ابزار در روانپزشکی، داروهای شیمیایی هستند. استفاده از جریان الکتریسیته هم در درمان بعضی اختلالات روانی مقاوم به درمان های رایج‌تر، استفاده می‌شود.

         یک روانپزشک ابتدا باید دوره پزشکی عمومی را تمام کند، سپس تخصص خود را در روانپزشکی بگیرد.

برای روانپزشک نشانه‌های فعلی بیمار مهم است نه علت آن. اینکه طلاق یا ورشکستگی یا باورهای بیمار، علت افسردگی هست یا نه، مسئله اصلی روانپزشک نیست، اینکه در حال حاضر بیمار چه نشانه‌هایی از بیماری دارد، مهم است. خلق، سطح اضطراب، خواب، تغذیه، بیماری‌های زمینه‌ای و… اطلاعاتی است که روانپزشک از بیمار دریافت می‌کند و متناسب با این نشانه‌ها و شدت آنها، درمان خود را طراحی کرده و دارو تجویز می‌کند.

          روانپزشکان هم می‌توانند با روان درمانی آشنایی داشته باشند یا دوره‌های خاص را بگذرانند، ولی شایسته نیست در این حوزه ورود کنند، هرچند منع قانونی وجود ندارد.

شخصاً دیده‌ام در تابلویی نوشته: متخصص اعصاب و روان، روان درمانگر، زوج درمانگر، مشاوره فردی، که مصداق همه کاره هیچ کاره است.

          اما روانشناس کیست؟

مطالعه ذهن و رفتار، با هدف درک و شناخت کارکرد آن، به تنهایی و بدون چشم داشت به استفاده کاربردی از دانش حاصل شده، جذاب است، ولی در واقعیت بیشتر این نیاز به درمان اختلالات روانی بوده که علم روانشناسی را پیش برده.

         «روانشناسی بالینی» شاخه‌ای از روانشناسی است که تمرکز بر درمان اختلالات روانی دارد. اگر می‌شد مشکلات روانی را صرفاً با دارو درمان کرد، نیازی به پیدایش روانشناسی بالینی نبود.

         درمان افسردگی، انواع اختلالات اضطرابی، وسواس، اعتیاد و بسیاری از اختلالات دیگر، محدوده مشترک بین روانپزشکی و روانشناسی بالینی هستند. برخی اختلالات روانی مثل طیف اسکیزوفرنی هم، تقریبا به طور کامل در حوزه روانپزشکی قابل بهبودی هستند و روان درمانی اثری روی آنها ندارد. طبق آمار معمولا بهترین نتیجه از ترکیب دارو درمانی و روان درمانی به شکل موازی به دست می‌آید.

          ابزار روانشناس در درمان، ارتباط و کلام است. اینکه این ابزار چگونه کار می‌کند، موضوع دیگری است (می‌توانید به مطلب مکاتب و روش‌های رایج در روان درمانی مراجعه کنید)

بیشتربدانیم:

روان درمانی چیست و چگونه موثر است؟

مکاتب و روش های رایج درروان درمانی/روانکاوی

اما تفاوت مشاور و روانشناس کجاست؟

نکته اول اینکه مشاوره و روانشناسی دو رشته تحصیلی مختلف هستند و هر کدام گرایش‌های مختلفی دارند. در یک جمله روانشناس می‌تواند در حوزه تخصصی خود، کار مشاوره هم انجام بدهد ولی کسی که در رشته مشاوره تحصیل کرده، نمی‌تواند کار روان درمانی انجام دهد.

          مشاوره مفهومی بزرگتر و گسترده‌تر از صرفاً مسائل روانی است . تصمیمات تجاری، اقتصادی، شغلی و حقوقی هر کدام می‌توانند حوزه تخصصی برای مشاوره باشند. اما در فرهنگ عمومی، کلمه مشاور بیشتر یادآور حوزه روانشناسی است و اغلب به روانشناسان، مشاور می‌گویند. وقتی شما با روان شناستان در مورد تصمیم به ازدواج، طلاق، ادامه تحصیل یا مهاجرت صحبت می‌کنید، روانشناس در نقش مشاور شماست نه روان درمانگر.

          مشاور باید سه مشخصه اصلی داشته باشد. اول اینکه اطلاعات تخصصی و کافی در مورد موضوع مورد مشاوره داشته باشد و در صورت نیاز در اختیار شما بگذارد.

دوم اینکه توانایی و مهارت حل مسئله و اولویت بندی را به خوبی در خود رشد داده باشد. سومین ویژگی، تفکر واقع‌گراست. واقع گرایی در مقابل ایده آالیسم تعریف می‌شود. تفکر واقع‌گرا بر آنچه امکان‌پذیر است، تمرکز دارد نه بر آنچه ایده آل یا ترجیح است.

          به دلیل دانش بالینی یک روانشناس، روانشناسان در نقش مشاور هم، اغلب عملکرد بهتری نسبت به مشاوران دارند.

به عنوان مثال شخصاً در جلسات زوج درمانی بارها با زوج‌هایی مواجه شده‌ام که مشکلات بنیادی و جدی دارند، در حالی که فرایند مشاوره پیش از ازدواج را طی کرده و تایید مشاور را گرفته‌اند، بدون اینکه توجه و دقت کافی در تایید سلامت روانی آنها صورت گرفته باشد.

          ارزیابی روانی طرفین یکی از مهم‌ترین کارهایی است که در پیش از ازدواج باید انجام بگیرد و این ارزیابی وابسته به دانش و نگاه تشخیصی است که حوزه روانشناسی بالینی است نه مشاوره. اختلالات روانی به راحتی ممکن است از نگاه غیر تخصصی پنهان بمانند. فرایند مشاوره، غیر مرتبط با وضعیت روانی شخص نیست. اینکه موضوع مشاوره چیست، یک بعد ماجرا است و اینکه مشاوره گیرنده چه کسی است، بعد دیگر ماجرا.

          بارها در جلسات مشاوره پیش از ازدواج و بر اساس مشاهدات و نتایج آزمون‌های ارزیابی روانی، متوجه وجود اختلالات جدی روانی در حداقل یکی از طرفین شده‌ام و بازخورد داده‌ام و پیشنهاد داده‌ام که فرایند درمان فردی آغاز شود و در صورت حل مشکل، رابطه را جلوتر ببرند. گاهی هم بنا بر شدت مشکل یا اختلال نظر منفی داده و ادامه رابطه را پرخطر تشخیص داده‌ و هشدار دادم.

          مراجعی بابت مشاوره شغلی و تصمیم گیری در مورد وضعیت کاری خود مراجعه کرد، از نشانه‌ها و الگوهای تکراری رفتاری و تصمیمات گذشته او، متوجه شدم مشکل افسردگی دو قطبی دارد و علت این همه شاخه به شاخه پریدن هم، همین اختلال دوقطبی است.

(جهت مطالعه بیشتر به مطلب اختلالات خلقی مراجعه شود) تا زمانی که مراجع متوجه بیماری‌اش و اثر آن روی افکار، احساسات و رفتارش نشود و فرایند درمانیش را شروع نکند، جلسات به سبک مشاوره برایش سودمند نیست. تشخیص یا عدم تشخیص افسردگی دو قطبی مراجع در این مثال و اهمیت آن در درک درست مشکل فعلی مراجع، مثل تشخیص درست جهت جغرافیایی در یک بیابان بدون تابلو و نشانه برای گمشده است.

بیشتربدانیم:

اختلالات خلقی,انواع و ملاک های تشخیصی

          در صورت فقدان نگاه تشخیصی و بالینی، مشاور به راحتی می‌تواند وارد زمین بازی مراجعش شده و با پیش فرض های او فرایند مشاوره را آغاز و به پیش ببرد. با پیش فرض غلط همیشه نتیجه نادرست به دست می‌آید.

دیدگاهتان را بنویسید